ممنونم

 

 ممنونم…
که حالم را نمی پرسی..!؟
تا مجبور نشوم دروغ بگویم…
که خوبم…!

 

 

 

 امروز باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را!
از من که گذشت…
اما…
هرجا که هستی
“خسته نباشی”!

 

 

 

 

 من خـودم را کوچک کـردم… تا تـو خودت را کوچک نبـینـــــی
امــا تـــو… کوچکتــر از آن بـــودی
کـه بـا ایـن حرف هــا بـــزرگ شـــوی…

 

 

 

 چه نقاش ماهری است فکر و خیالت
وقتی که دانه دانه موهایم را سفید می کند

 

 

 

 جهنمـــــــــــی به پا میکند دلـــــــم
وقتــــی
آرزویی در ذهـــــــن بیاید
و
تو مـیــــان آن نباشـــی

 

 

 

 

 اشکال از تو نیست
کودک قلب من در گهواره ای خوابید
که هرگز متعلق به او نبود…

 

 

 

 

 باور کن…
“من” تنهاترین ضمیر دنیاست
و “او” خوشبخت ترین ضمیر دنیا
چون “تو” را دارد

 

 

 

 

 غیرت دارم روی
خاطراتمان
برای هر کسی
تعریفشان نمی کنم
تو فقط مرد باش
و
انکارشان نکن…

 

 

 

 

 مرزها
زبانِ فاصله را نمی‌فهمند.
هرچه دورتر می‌روم
نزدیک‌تر می‌شوی!

 

 

 

 تو را
خدا نمی‌خواهد که برگردی
وگرنه
آمدنْ نه بال می‌خواهد
نه کفش و عصای آهنین
بخاطر خدا بیا …

 

 

 

 گناهانم را دوست دارم!
بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام،
می دانی چرا؟!
آن ها واقعی ترین انتخاب های منند…

 

 

 

 

 گاه دلتنگ میشوم ٬ دلتنگ تر از همه ی دلتنگ ها
گوشه ای می نشینم و میشمارم حسرتها را
و محاکمه می کنم وجدانم را…
من کدام قلب راشکستم؟
کدام احساس را له کردم؟
کدام خواهش را نشنیدم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم؟
که اینچنین دلتنگم

 

 

 

 

 

 به جرم نبودنت نفس هایم را در سینه محکوم می کنم
به حبس ابد!
کمرم زیر آوار خاطراتت تاب نمی آورد
و در کابوس شب های بی تویی
می میرم
به همین سادگی…!

 

 

 

 

 غمگینــــم!
آنقدر که در مجاورتِ دریا هـــم
سراب می بینم!
اگر نباشی،
همیشه این َم…!

 

 

 

 به او بگویید
دیگر او های نوشته هایم را
به خود نگیرد
ازاین به بعد او دیگر آن او نیست

 

 

 

 

 یک متن سـاده را
صد بار می خوانـم
و هیچ نمی فهمم اش!
نگـو که رفتنت
عوارضی نداشت…

 

 

 

 

 من ـ بـــی تو
فـقط یک ضمیـــر ساده و تنهاست…
که دست و دلش به هیـــچ کاری نمی رود…

 

 

 

 

 از تو برایم چه مانده؟
بغضی مهار نشدنی و یک عکس سه در چهار
دقایقی که میخواهمت و نیستی
حرفهایی که میخواهم و نمیزنی
شنیدنی هایی که میخواهم و نمیگویی
تعلیق و انتظار، سردی تو و گرمی اشک های من
بی خبری های پی در پی
مهری که دارم و بی مهری های تو
کلامی که نیاز دارم و مجالی برای بیانش نیست
و یک دنیا خاطرات کشنده
تو چقدر با سخاوتی و من چقدر ثروتمند
 

 

 

 

 

 

 جز آغوش تــــو
هیچ خورشــــیدی
از پس این زمســتان بر نمی آیــــد…
زودتر بیا
یخ آغوش من
با گرمای جنوب تو باز میشود…



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,1:41به قلم: نازنین جوون ™           
کــــــاش میدانستم

 

 

 کـاش مـیـدانـسـتـم
کـیـسـتــــ آن کـه بـرایَـتـــ
دسـتـــ قـلـابـــ مـیـگـیـرد تـا هـر شـبـــ
خـوابـــ از چـشـم هـایَـم بـربـایـی
دیـواری کـوتـاهـتَــر از
خـوابـهــای مَـن نـیـافـتـی . . . ؟!

 

 

 

 لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم
من این جا زیر بارانم،
وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم
باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد
خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم
در دو سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم
و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم !
زندگی شاید همین فاصلۀ خیس ِ بارانیست
که تو را به من پیوند می زند . . .

 

 

 

 مُــردم
و ســال ھــای ســال
از ایــن مــاجــرا گــذشــت،
تــا ایــن کــه
روزی
کسی
در بقــایــای شھــر مــا
سنگــواره دلی را یــافــت
کــه شکــل تــو بــود . . .

 

 

 

 آغوش بعضی هــا …
علم را زیـر سوال می برد !
آنقدر آرامت می کند …
که هیـچ مُسکنی …
جــایش را نمی گیرد…

 

 

 

 یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او …
ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم …

 

 

 

 

 مـی دانـم !
تـو کـه بـاشـی
یـک ریـز شـعـر مـی گـویـم
مـن از چـشـم هـای تـو
شـعـرهـایـم را کِـش مـی روم

 

 

 

 گاهی
هوس میکنم
در آغوشت حل شوم !
باهمه سردیت،
هنوز
برایم گرمترین حس دنیایی …!

 

 

 

 

 ایـنـکـــه
میـان دسـتـانَـت
لـحـظـه ای‌ چـشـــم هــــایــــم را بـبـنــــدم…
و دنـیــــا بـــه سکـوت صـــدای‌
نَـفَـس هــایَـت فــــرو رَوَد
نمیــــدانــــــی‌ …
چه هـیـجـــانــــی‌ ست …

 

 

 

 

 تو در هوای تمام شعرهایم
جا مانده ای!
خودت را که میگیری از بیت هایم،
هوای جملاتم ابری میشود…
با من بمان، تا پاییز شعرهایم
با تو اردیبهشت شود…

 

 

 

 

 چه سِتی میشود دستـان ِ مـا کنـار ِ هم !
بـی شک ؛
هیچ طراحی تـا امـروز
چنین سِتی را بـا هم جـور نکرده است !

 

 

 

 

 بـــاران بـــهانه بـــود آرے ،
بــــاران بــــهانه بــــود
تا مــــن حــــرف دلــــم را بــــزنــــم ،
بـــــاران بـــــهانه بـــــود ،
بـــــاران که کـــــاره ای نبـــــود !
همـــــه ی حـــــرفــــم ایـــــن بـــــود :
کــــه من ِ لعنتی عاشـــــق تـــــو هستم !

 

 

 

 

 

 بودنت را دوست دارم
وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی
و به آغوشت سفت مرا مے فشارے
و وادارم مے کنے
که به هیچ کس فکر نکنم
جـــــــز تــــــو … !

 

 

 

 

 بیــــراهه هم ..
برای خودش راهیســـت !!
وقتی …
قــــرار باشد !
مـــرا به تـــــو برساند ..!

 

 

 

 

 دلــــــم … هنـوز … خیس خورده ی نگاه توست …
نـازش بـدار …! که نلغــزد … از میان دستهایت …!

 

 

گاهـــــــی اونقــــدر دلتنــــگ می شی

که فقط میخوای ببینیــــش...

حتـــــــــــی بـــا کســــه دیگـــــه ای

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,1:33به قلم: نازنین جوون ™           
دوست میدارمش

 

 

 دوست می دارمـش … امـّـا …
می تـرسم بـگویــم و بگـویـد : ” مرسـی !! ”
یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد …
یــا چـه می دانـم …
مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت …
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویـد جُـز :
” مــَــن هـم دوسـتت دارم … ”

 

 

 

 

 قهوه یا کاکائو ؟
فرقی نمی کند !
تو کافئین خالصی …
حتی خیالت ،
خواب را از سرم می پراند !!!

 

 

 

 

 نذر کرده ام
صد دور تسبیح
اهدنا صراط المستقیم بخوانم ؛
شاید
مرا که میبینی ،
دیگر مسیرت را کج نکنی !!!

 

 

 

 

 چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی
کسـی زیــر ایـن گنبد کبــود
انتظــارت را میـکشد ؛
چــه شیــرین است
طعــم چنـد کلمــه کــه میگــوید :
کجــایــی …؟

 

 

 

 

 لعنت به تُـو که جنس ات خــــــراب است…
چرکیـن تر می شود …
هر بار صابون ات به دلم می خورد..

 

 

 

 

 یک نفر ،
همیشه یک نفر نیست ؛
یک نفر گاهی همه است …
شاید حالا بتوانی بفهمی
وقتی غروب یک روز تعطیل
دلم برای تو تنگ می شود
چه دلتنگی عظیمی را
به دوش میکشم …!!!

 

 

 

 

 

 

 یکی بـــود ، یکی . .
مـــن میروم قصّـــه باید آغــــاز شود . . . !

 

 

 

 

 دهانم پر از حرف است
اما . . .
با دهان پر که نمی شود حرف زد . . .

 

 

 

 

 راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند

 

 

 

 

 

 من
چه دو حرفیه وسوسه انگیزیست …
این من!
نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی
فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست …
فقط برای خودم هستم…خود خودم ! مال خودم !
صبورم و عجول !!
سنگین و سرگردان !!
مغرور …
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم
راهت را بگیــر و بـــــــرو
حوالی ما توقف ممنــــوع است !

 

 

 

 

 آدمـهـآیی کـه شمآ رآ ترک میکـنند غریبـه هآیی هسـتند که یـک روز بـآ شمـآ آشـنآ مـیشوند!
بآ افکـآرِ شـُمآ! بآ حـرف هآی شـُمآ ! بآ دستهآی شـُما !
بآ رویآهآی شـُمآ ! بآ تک تک لحظه هآی شـُمآ !
یک روز ناگهآن حوصله شآن سر میرود !
دلـشـآن رآ و دستهآشآن رآ و حرفهآیشان رآ و خوآبشآن رآ پـس میگیریند !
و غریـبه هـآیی میـشوند بـآ خـآطـرآتـی که پـُر میکنند :
افـکارتـآن رآ دستهآیـتآن رآ خـوآب هـآیتـآن رآ رویـآ هآ و تـک تـک لـحـظـه هـآیـتـآن رآ
یک روز نـآگهآن حوصـله ی شـُمآ سـر میـرود غریـبه هآیی میشوید کـه خودتـآن رآ تـَرک مـیکـنیـد

 

 

 

 

 

 نوشته بود ” ذهن تو مریض است”
نه رفیق بیا ذهن های مریض را برایت معنی کنم!
ذهن مریض آنیست که بهانه شلوغی واگن مترو و به بهانه ترمز خودش را به زن ها میمالد !
ذهن مریض آنیست که به بهانه جا نبودن در اتوبوس خودش را به زنها میچسباند!
ذهن مریض آنیست که وقتی دختری کنار خیابان در انتظار تاکسی است قیمت میپرسد!
ذهن مریض آنیست که شیطنت خاص زنان را فاحشه گری میداند!
ذهن مریض آنیست کوچکترین لبخند یک زن را درخواست س ک ‪.‬س میداند!
اینجا مرد هایش از کمبود همه را فاحشه میدانند جز مادر و خواهر خویش
 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,1:12به قلم: نازنین جوون ™           
ماه من

 

 شبـــــــیه مه شده بـــــــــودی
نه میــــــــشد در آغوشت گرفــــــت
و نه آنســـــــــــوی تو را دیـــــــد
تنـــــــــــــها میشد در تـــــو گم شد
که شـــــــدم …
 

 

 

آدم وقتی یه حس تکرارنشدنی رو با یکی تجربه میکنه ،
دیگه اون حس رو با هیچکس دیگه ای نمیتونه تجربه کنه !
بعضی حس های خاص و ناب هستند … مثل بعضی آدم ها !
 

 

 

حیف که روی تو غیرت دارم،
وگرنه روسریت را
از همین سطر باز می کردم
که همه ببینند
چه خیالی بافته ام
از موهایت…
 

 


بـا ایـن شـراب هـا
مـسـت نـمـی شـوم دیـگـر
بـایـد دوبـاره سـراغ چـشـم هـای تـو بـیـایـم !
 

 

 


مــــاه را
بیشــــتر از همه دوست می داشتی
و حالا
ماه، هر شب
تـــو را به یاد مـــن می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این مــــاه
با هیچ دســـتمالی
از پنجــــره پــاک نمی شـــود . . .
 

 

 

 

 این روزها که جرات دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم !
بگذار دست کم ، گاهی تو را به خواب ببینم !
بگذار در خیال تو باشم !
بگذار . . .
بگذریـم !


 

 

 

سخت افسوس می خورم
برای تمام روزهایی
که بی تو ..
گذشتند
و
تمام شب هایی
که با تو ..
نمی گذرند!
می بینی دلبندم؟
هنوز رویایت تمام زندگی من است!
 

 

 

دلم که برایت تنگ میشود…
رو میکنم به کاکتوس کنار تاقچه…
کاکتوس به نظرم شکل توست…
بامزه و وحشتناک
با همان تیغ ها کمی احساساتم را می خراشد…
ولی من میخندم…
 

 

 

 

 

کــــــجـا !!؟
همـین جــــاسـت آغــوشِ مـن !
که روزی هـــزار بـــار میــخـوانــمت کـه :
بیــــــــــا…
و تـــو ..
هــر بـــار ..
بــا شیطــنتـی تمـــــــام !
صــــدا نــــازک میـکنــــی ..
و بـــاز هـــم مـی پـــرســـی :
کجــــــــــــــــا !!
 

 

 

 

تا روزی کــه بــود،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . .



برچسب‌ها: <-TagName->
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,2:27به قلم: نازنین جوون ™           
زلیخا


 

 

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..!
میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟
مـــــردانـــگی میــخواهـــــد
مــــــــانـدَن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

 

 

 

 

 

 

 

راست یا دروغ مهم نیست ! تو فقط با من حرف بزن !
چشمانت زیرنویس می کنند !

 

 

 

 

 

 

 

نمایشگاه زده ام
بیا و تماشا کن
تمام روزهای نبودنت را آه کشیده ام
و با حسرت قاب گرفته ام . . .

 

 

 

 

 

 

 

درخت دوستی رو با قلب میکارن نه با دست !
تو را من با قلب دوست دارم نه با حرف . . .

 

 

 

 

 

 

 

همیشه دور نما ها
خواستنی ترند
مثل سراب
مثل فردا
مثل تو . . .

 

 

 

 

 

 

 

دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست

 

 

 

 

 

 

 

در راه تو بی اراده رفتن خوب است / در چشم تو بی افاده رفتن خوب است
جایی که همه فکر سواری هستند / دنبال دلم پیاده رفتن خوب است . . .

 

 

 

 

 

عمریست غم و درد نشانم داده / در آتش سینه اش امانم داده
رنجور ترین درخت باغش هستم / هر بار مرا دیده تکانم داده

 

 

 

 

 

 

 

هر آهنگی که گوش میدهم
به هر زبانی که باشد
بغضم را میشکند
نمی دانم
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

این روزها خیلی چیزها دست من نیست
مثلا دستهایت . . . !

 

 

 

 

 

 

 

با هم باشیم نه یک سال بلکه یک عمر
بگذار آوازه ی با هم بودنمان چنان در شهر بپیچد
که روسیاه شوند آنان که
بر سر جدایی مان شرط بسته بودند . . .

 

 

 

 

 

 

 

شیرین ترین لبخند اون لبخندیه که
وقتی میخوای بهش اس ام اس بدی یه دفه خودش اس ام اس میده !

 

 

 

 

 

 

بعد از مُردنم سرم را جدا کنید بگذارید روی شانه ام
شانه ای که سر می خواست ، سری که شانه می خواست
هر دو را برسانید به آرزوشان . . .

 

 

 

 

 

 

 

اى دوست !
تو همان شقایق معروف شعر خوب سهرابى !
تا تو هستى زندگى باید کرد . . .

 

 

 

 

 

 

 

عشق آدم را داغ می کند و دوست داشتن آدم را پخته می کند
هر داغی یک روز سرد می شود ، ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود . . .
دوستت دارم

 

 

 

 

 

 

 

آراسته آمد و چه آراستنی
پیراسته زلف خود چه پیراستنی
بنشست به می خوردن و برخاست به رقص
به به چه نشستنی چه بر خاستنی . . .

 

 

 

 

 

 

 

آمـــد امـــا در نگاهــش آن نوازش ها “نبــــــود…
چشــم خواب آلـودش را مســتى و رویــا “نـــبود …
لـب همــان لـب بود اما بوسـه اش گرمــى “نـداشـت ….
دل همــان دل بود اما مســت و بى پـروا “نبــــود…

 

 

 

 

 

حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم / بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز / از حس پریدن پرم و بال ندارم . . .

 

 

 

 

 

 

شاید به هم باز رسیم
روزی که من به‌سانِ دریایی خشکیدم
و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی
(احمد شاملو)

 

 

 

 

 

 

 

من
برای دوست داشتن ات
مدت هاست آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
همیشه دیر حاضر می شوید . . .

 

 

 

 

 

 

 

چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار
نیمه گم شده ات را کامل بیابی . . .

 

 

 

 

خواستم پاره گریبان کنم از دست غمت
دستم از ضعف …
دریغا …
به گریبان نرسید . . .

 

 

 

ای اشک دوباره در دلم درد شدی / تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آنزمان خواستمت / گفتند دگر گریه نکن مرد شدی . . .

 

 

 

 

 

 

خنجر زیرِ پوستم کاشتی
فکر نمی‌کردی
روزی باز در آغوشت بگیرم . . .

 

 

 

 

 

 

هیچ میدانستی زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی
وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی . . .

 

 

 

 

 

 

 

سیب هنوز هم شیرین است
هنوز هم آدم بهشت را به لبخند حوا می فروشد ، شیطان بهانه بود

 

 

 

 

 

 

سلام
از شرکت رب تبرک مزاحم میشم
میشه یه رب بغلتون کنم !؟
محض تبرک میگما !

 

 

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,13:30به قلم: نازنین جوون ™           
کلافه

 

کلافه کرده ای مرا . . .
چرا همیشه لبخندهایت از نوشته های من زیباتر است؟

 

 

 

 

 

 

دیالوگ های ماندگار:

رویا : اگه اون تونسته فراموش كنه... منم میتونم
استاد : میبینی؟ هنوزم دوسش داری!
رویا: از كجا معلوم؟
استاد: ازاونجا كه هنوزم میخوای كارایی رو بكنی كه اون كرده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تنهـا برنامه اے کــه تـِکرارش
آرزوےِ هر روز مـَن استـــ
پـَخشِ زنده ےِ
نگـاهِ توستــ … هَمیـن…

 

 

 

 

 

بـه شـــوق ِ دیــــدارت …
چه آب و جـارویــی
راه انـــداخــتــه انـــد !
چشـم هـا و مـژه هـایـم …

 

 

 

 

 

 

زنـــدگی بهانه استـــ
من هوا را به امید
همنفسی
با تو
تنفس می کنم

 

 

 

 

 

 

بیا یک خط زیر قانون خط های موازی بنویسیم :
“دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسند اما این دلیل نمی شود همدیگر را دوست نداشته باشند”

 

 

 

 

 

 

تقسیم میکنم ، سهم روزهای آینده ام را …
یا در کنار تو یا در یاد تو …

 

 

 

 

 

 

من از حرارت چشمانت یخ میزنم و از سرمای نگاهت آتش میگیرم …
مردانگی های تو فیزیک را هم نابود میکند ، من را که دیگر هیچ !

 

 

 

 

 

 

بی خیال است ، خیلی بی خیال ؛ همان کسی که تمام خیال من است …

 

 

 

 

نویسنده ها “سیگار” می کشند
شاعرها “هجران”
نقاش ها “تابلو”
زندانی ها “تنهایی”
دزدها “سرک”
مریضها “درد”
بچه ها “قد”
و من برای کشیدن ، “نفسهای تو” را انتخاب می کنم …

 

 

 

 

 

 

کاش می گفتی دوستت دارم… قلبم می ریخت…
تکه های پازل را با هم از زمین برمیداشتیم و پازل را با هم از اول می چیدیم
و تو میدیدی که تکه گم شده اش بودی…

 

 

 

 

 


گر تو را با ما تعلق نیست ، ما را شوق هست / ور تو را بی ما صبوری هست ، ما را تاب نیست

 

 

 

 

 

 

خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری
میگویی : دلم برایت تنگ است
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت . . .

 

 

 

 

 

 

خدایا این “قسمت” رو کجا فرستادی که هر وقت نوبت من میشه ، میگن “نیست” ؟

 

 

 

 

 

 

با توام بی حضور تو ، بی منی با حضور من ، می بینی تا کجا وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند ؟
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

 

 

 

 

 

 

نشسته ام ، کجا ؟ کنار همان چاهی که تو برایم کندی ، عمق نامردی ات را اندازه می گیرم !

 

 

 

 

 

 

پنداشتی که چون ز تو بگسستم / دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش / بر جان من شراره ی دیگر نیست . . .

 

 

 

 

 

 

دلتنگم ، برای کسی که مدتهاست بی آن که باشد ، هر لحظه زندگی اش کرده ام

 

 

 

 

 

بی هیچ صدائی می آیند
زمانی که نمی دانی
در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و…
بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی
چه قدر بی رحمند رویاهـا

 

 

 

برای پیش تو بودن “بلیط” لازم نیست
مرور قصه ی دل کافی ست . . .

 

 

 

با تو زیر بارانم ، چتر برای چه ؟ خیال که خیس نمی شود !

 

 

 

 

 

 

سهم “من” از “تو” عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست
همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام میکند

 

 

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
1 فروردين 1386برچسب:,12:59به قلم: نازنین جوون ™           
صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 13 صفحه بعد