دخـــــــــتر

 

 

 

 

میدانی درد چیست ؟
نگاهت که رفت …
نه !!!
شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
دل شکسته ام …
نه!!!
اعتمادی که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
تنهاییم …
نه!!!!
نمیدانی .
تو نمیدانی که دختر بودن درد است .
دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود.
دختر که باشی راحتر میشکنی .
دختر که باشی نگاه ها فرق دارند .
حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند….
دختر بودن گاهی واقعا یک درد است …. !



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,5:27به قلم: نازنین جوون ™           
با گره ی دیروزم ، نحسی ی سـیزده بـدر نشد بخت بازوان ِ مــرا ، تنهــا آغـوش ِ تـو باز خواهـد

 

سَـرَت گَـرم اسـت!!!
آنــجـا یـا هیـچ کُـجـا فَرقـی نِمـیکُـنَد!
مُـزاحِـمَـت نِـمیـشَـوَم!
امّـــــا…
حَــرارَتِ سَـرگَـرمی هـایَــت مَـــرا ســـوزانــــد…

 

 

 

 

فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!

 

 

 

 

بــعـضــیا مثل این دیـوارای تـازه رنــگ شده میـمـونن ؛
فقـط هـســـتـن ولــــــی نمـیــشـــه
بهــشـون تکـیـه کرد ، اگـرم تکــیه کـنـی
سـر تـا پـای خـودتــو کثـیـف کــردی. . .

 

 

 

 

آن روزها گنجشـک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختند ، این روزها هـوس را رنگ می کنند و جای عشـق می فروشند …
آن روزها مال باخته می شدی و این روز هادلباخته!

 

 

 

 

من زنم. . .
وقتی خسته ام
وقتی کلافه ام
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم…
شیشه ها را نمی شکنم…
غرورت را نمی شکنم…
دلت را نمی شکنم…
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است!

 

 

 

 

خــــــــــــدا… اینقدر تو خودم ریختم ،
که از سرمم گذشـــــــت…
دارم غرق میشم …
دســــــتت کـــــــجاست!

 

 

 

 

دیگــــران میپــرســـــــند بیـــــداری؟
آری بــی دارم،زیرا اگر داری داشــتم یاقالــی زندگـــی ام راخودم میبــافـتــم یا آنــرا
به دارمی آویخــتم!پس بـی دار بــی دارم!

 

 

 

 

تو باشی زهــر مار هـــم می چسبد !

امسال هــم که سال مار است …

 

 

 

 

هــر روز پـرواز با تـو …

از تـجریش تا دربنـد …

نه !

همــین یک تــُـک پایی هـم کـه با من راه بیایی

یـک سـفر تا فضا می ارزد …

 

 

 

 

 

تشنگی بهانه بود …

آب را با لیوان تو می خواستم ،

میخواستم بر لبه ی لیوان تو لب بگذارم …

 

 

 

 

چهره تو

خود دایرة المعارفی اسـت

کـــه ثابت مے کند ” خدا ” مھربان اسـت …

 

 

 

 

بی شک

کپی رایـت را خدا رعایـت کرد ،

وقتی تـو را بی همتا آفرید …

 

 

 

 

من بگم دوستت دارم با چه رقــم یا عددی ؟؟

تو کـه بی نهایتی ، قشنگ تـر از من بلدی !!

 

 

 

 

تو یک چای ، بــرایم بریز

و مــن دنیایی را بـه پایت !

همین …

 

 

 

 

صبحی که شروعش با توست ،

خورشید دیگر اضافی ست

 

 

 

 

با صداقت مـینویسم مــن اسـیر نازتـم

گر بخواهی یا نخواهی نازنینــم یادتم …

 

 

 

 

امتـداد بازوانـت میشـود انتهای دلدادگی …

مـیشود هـمان گـوشه دِنجی کـه راحـت مـیتوان جان داد …

 

 

 

 

این دلاویزترین حرف جهان را ، همـه وقـت

نه به یک بار و به ده بار ، کــه صد بار بگـو !

« دوستم داری » ؟ را از مـن بسـیار بپرس !

« دوستت دارم » را با مــن بسـیار بگو !

 

 

 

 

 

این شـعرها را باید گذاشـت درکـوزه و آب شـان را خـــورد

وقـتی هنـوزعــُرضه ندارند تــو را عــاشــق کننــد …

 

 

 

 

عاشقانه به خواب میروم تا بــرایم زنده شوی …

باز هم گلی به گوشۀ جمالت

که گاهی در خواب به مـن سـر می زنی …

خیالت کافی است …

برای پرورش رویاهای عاشقانــه ام …

 

 

 

 

 

جهان جدیدم را دوســـــــت دارم

مـن ، زمین ، تـــو

کجای قانــون طبیعــت سخنی از ” مرکزیت” نداشتن چشمانت به میان آمده ؟ …!

من و زمین هر دو گرد تو می گردیم

منظومه شمســی بهانـــه اســـت !…

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,5:15به قلم: نازنین جوون ™           
شونـــــصد بــــار عرض کردم مخاطب خـــــاص نداره متنـــــام چون هـــیشکی ارزش خــــــاص بودن نداره

 

 

لالایی شـو ما خوندیم

رفت تو بغل یکی دیـگه خوابید ...!

 

 

 

 

بـه “بعضیا‏”‏ بایـد گفـت : قربونـت !

یـه برنامــه بـزار دیـگه نبینمت …

 

 

 

 

پشته ســر بعضی ها نبایــد با کاســه آب بـریـزی ،

بایـد ” سـیفون” رو بکشی …

 

 

 

 

بر عکس فلش مموری ها که روز به روز کوچکتر می شوند و پرظرفیت تر

بعضی آدم ها روز به روز بزرگتر میشن و بی ظرفیت تر …

 

 

 

 

حوایـت مـیشدم اگر ســیب سـرخی داشتی ،

ولی حیف کــه آدم نیستی …

 

 

 

 

دیگر عاشقانــه نمینویسم …

اگر نوشتم مخاطب خاص نـدارد ،

چون کسی ارزش خاص بـودن را نـدارد !

 

 

 

 

آدم باید بی لیاقت هارو هم دوست داشته باشه ،

آخه گناه دارن هیشکی دوسشون نداره ، میگن بی لیاقتن دیگه !

آهای با توام ،

اگه دوستت دارم فقط برای اینه کــه دلــم برات میسوزه چـون بی لیاقتی …

 

 

 

 

 

بـه سـگ استخون بـدی دنبالت راه مییفته و دورت میکنه

آخه لعنتـــی

مــن که به تـو دل داده بودم …

 

 

 

 

 

سخت نگیر …

نه زندگی رو …

نه یخه ی ما رو …

حالام ول کن (یخه رو عرض می‌کنم)

ما از شما یه دل دزدیدیم که در اسرع وقت پستون میدیم ،

شما از ما یه دلیل دزدیدین کــه

اگه پسمون ندین نمی دونیم به چه دلیل باس زندگی کنیم !

 

 

 

 

 

 

به سلامـتی کسی که نمی شناستت اما نوشته هاتو میخونه
تا از درونت با خبر بشه و زیرش لایک میزنه ونظرمیده نه واسه اینکه خوشـش اومده…
واسه اینکه بهت بفهمونه که تنهـــــا نیستی…
 

 

 

 

 

 

سَر میز شامـ ـ
یاבت ڪه می اُفتم بغض میکُنَمـ ـ
ا‌‌َشکــ در چِشمانَمـ حلقهـ میزَنَد
هـ ـمهـ مُتِعَجِبـ نِگاهَـَمـ میکُننَد…
لبخند میزنَمـ و میگویَمـ :
چقدر داغ بود!

 

 

 

 

 

بالشــــت خودم را ترجیــــح میدهــــم،
چــرا که شانه های امـــروزی مثل بالشـــت های مسافـــرخانه اند،
خوب میدانـــم سـرهای زیـادی را تکیــه گاه بودنــد!

 

 

 

گراهام بل عزیز
تلفنی که زنگ نمیخورد که نیازی به اختراع نداشت!
حوصله ات سررفته بود”چسب_ قلب”اختراع میکردی
می چسباندیم روی_این ترکهای قلب مان
وغصه زنگ نخوردن تلفنی،که اختراعش نکرده ای رانمی خوردیم…
ساده بگویم گراهام بل عزیز
حال_این روزهای_مرا توهم مقصری…

 

 

 

 

 

حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .
آن را هـــر جایــــے نگــذار!
ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .
بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد
جـای صـــندوق پـستـــ آنــــرا در سطل آشـــــغال مے اندازند !
و تــو خوبــ مـیـــــدانے دلے که اَلمثنے شد!
دیــگر دِلــــ نمـیشود!

 

 

 

 

 

 

 

این روزها …
بیشتر از قبل حال همه را می پرسم…
سنگ صبور غم هایشان میشوم….
اشک های روی گونه هایشان را پاک می کنم….
اما…
یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه م بگذارد
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تو برام بگو
چی شده ؟؟؟

 

 

 

 

 

نیوتن اگر جاذبه را میفهمید معشوقه اش از درخت متنفر نبود و در دفتر خاطراتش نمی نوشت: اشکهای من هم به زمین می افتاد اما تو سیب را ترجیح دادی…

 

 

 

 

تا بر میدارمش از تو مینویسد،مانده ام این “خودنویس” است یا ” تونویس”

 

 

 

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,5:6به قلم: نازنین جوون ™           
خــــدایـا عـقیده هــــــایم را … از عـقده هـایم مـصون بـدار …

 

 

چـه اشتباه بـزرگیست ، تـلخ کــردن زندگیمان

برای کسی کــه در دوری ما

شیرین ترین لحظات زندگــیش را سپری میکند …

 

 

 

 

 

نــمی دانم اگــر روزی کوچه علی چپ ،

مشمول طرح ترمیم بافت فـرسوده شود ،

وقتی من و تو پــس از مدت ها ؛

یکدیگر را بر حــسب اتفاق ببینیم !

چه خاکی بر سر خواهیم کرد … ؟

 

 

 

 

خیلی ســخت بــود …

با “ بـغض” نوشتم ولی با “ خــنده ” خــواندی …

 

 

 

 

چرا دوبـاره برمیگردی؟

نبش قبر گـنـاه اسـت “مـومـن”!

بـــــفـــهـــــم… !

 

 

 

رک و پوست کنده بهت بـگم :

” وجود ” داری ،

اما ” بی وجودی ” …

 

 

 

 

دایا دردها از آن بالا کوچک دیـده میشوند

بیا مسائل را رودررو حل کنیم …

 

 

 

 

این روزها شیرهـم حاضرشده با دمش بازی کنند

ولی با دلش نه …

 

 

 

میـبینی ؟؟ من با تو به بزرگترین تناقــض دنیا رسیدم …

دلم برایـت شور میزند اما دسـتم نمک ندارد ...

 

 

 

 

از گریه های امروزم ساده بگذر …

قول شرف میدهم روزی به سادگی به گریه ات بیاندازم …

 

 

 

 

مــن غـم برای خوردن بسیار دارم ،

تو دیگر برایم لقمــه نگیر ..!.

 

 

 

 

دختران بی تقصیرند !

ایـن روزها آدم نمیبینند تا برایـش حوا شوند ...

 

 

 

 

پشت یه ماشین آشغالی نوشته بـود :

واســه هر آشغالی خودت رو کثیف نکن …

 

 

 

 

واسـه ما کــه میگذرہ …

ولی بــه شـما خوش بگذرہ …

 

 

 

 

آدم ها هــم مثل عکس ها با بــزرگ تر کردنشون

دچار اُفـت کیفیت میشن …

 

 

 

 

ای خدا دمــت گرم مارو بفرسـت به مرحله ی بعد دیگه …

این مرحله کــه همـش غوله …

 

 

 

تویی که ادعات میشه همـه دنبالت هستن …

این رو بدون جنس ارزون زیاد مـشتری داره …

 

 

 

 

اینک اعتـراف میکنم :

بى کس وکارشــدم …

اماهنوزمثل تو ، بى همه چیزنشدم …

 

 

 

 

قبول دارم …

همش تقصیر من بود …

حواسم نبود هر خاکی بودنی یه آسفالت شدن هم پشتش داره …

 

 

 

 

دیگر هیچکس بـرایم تو نمی شود !

حتی خودت …

 

 

 

 

بهترین درسی کــه از بـودن با مخاطب خاصم یاد گرفتم ایـنه کـه :

گاهی خیلی از بی خاصیت ها از مخاطب خاص من،با خاصیت ترن …

 

 

 

 

هی جوجه …

وقتی خودم بهت پرو بال میدم،

شک نکن کـه بلدم چــه شکلی پرت رو بچینم …!

حواست رو جمع کن !

 

 

 

 

 

برای خودم متاسفم …

سرم دقیقا به سنگی خورد

کــه روزی آن را برای تو به سینه میزدم …

 

 

 

 

هی لعنتی، بیا با هم بازی کنیــم .

تو بستــه های سـیگارم را بشـمار ،

من هـــم شماره های غـــریبه ی گوشــیت را …

 

 

 

 

 

رهایم کردی که تلخم کنی؟

شرابی شده ام ناب …

حسرتم رابکش …

 

 

 

 

بیـزارم از افرادی کـه صدای عرعر خود را نمی شنوند

درحالیکه گوش های تو را دراز می بینند …

 

 

 

 

توو چقد دلسوزی !

هم دلم روو میسوزونی …

هم دلت واسش میسوزه …

 

 

 

 

دیگـه هیچکس رو بیشتر از کوپنش تحویل نمیگیرم

که مثل تو جوگیر بشن و فکر کنن اوراق بهادارن …

 

 

 

 

گفت دوستت دارم

گفتم دوستت ندارم

این دروغ به آن دروغ در …

 

 

 

 

مرده شور تو و اون عشقت رو ببرن …

کـه همه واسه عشقشون ” گل ” میچینن ،

ولی تو تنها چیزی که واسه من چیدی ” صغری کبری” بود !

 

 

 

 

دیگه گذشت روزهایی که میگفتن از هر دست بدی از همون دست میگیری ...

این روزها از هر دستی که بدی از همون دست بدهکار میشی …

 

 

 

 

 

عشق نـه پول میخواد ،نـه خوشگلى، نـه ماشین، نـه هیچى دیگه …

فقط ۲تا آدم میخواد …

تاکید مـیکنم : آدددددددددددددددم …

 

 

 

 

دایا …

یه نگاه به خط تولید آدم سازیت بنداز!

این آدمایی که ساختی، خیلیاشون “ دل” ندارن …

 

 

 

 

آخرین حرفــــم ،

آمار دیروز و امروزت را گرفتم …

متوجه شدم تو فقط برای مدتی خودت را به هر کسی که بخواهد اجاره میدهی …

با مفهوم عشق اصلا آشنا نیستی …

شرمنده …

باز هم تقصیر من بود …

نباید کسی را بخاطر چیزی که از آن اطلاعی نداشت بازخواست میکردم …

 

 

 

 

 

یه میز هرچقدرم کــه گرون قیمت و شیک و سلطنتی باشه

اگه چهارتا پایه اش مـثل هـم و یه اندازه نباشن میز نمیشه …

همیشه دنبال کسی باش کــه پایه ات باشه !

 

 

 

 

لیاقت میخواهد بودن در شعرهای دختری که با تمام عشقش نبودنت را اشک میریزد،

تعجب نکن!

در بی لیاقتی تو شکی نیست …

اینجا دلیل بودنت میان بغض هایم خریت خودم است نه لیاقت تو !...

 

 

 

 

 

زمستان بود و هوا سرد بود …

کلاغی غدا نداشت تا به بچه هایش بدهد …

گوشت تنش را میکند و به بچه هایش میداد …

زمستان تمام شد و کلاغ مــُرد …

اما بچه هایش زنده ماندند و گفتند :

خوب شد که مــُرد ، راحت شدیم از این غذای تکراری …

این است واقیت تلخ روزگار و واقعیت تلخ بین من و تو ...



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,4:46به قلم: نازنین جوون ™           
زنـــــــــــ

 

 

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند
دیه اش نصف دیه توست
می تواندتنها یک همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد
او بی خوابی می کشد
و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی
او مادر می شود و همه جا می پرسند
نام پدر!
 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,4:45به قلم: نازنین جوون ™           
یه زدوخرد ساده بود : تو جا زدی … من جا خوردم …

 

زیرپتوی تارشب بغض گلومو میشکنم
تاکسی باخبرنشه اونی که میشکنه منم
قصه من حکایت گریه تلخ و بیصداست
کو کسیکه فقط منو به خاطر خودم بخواد
باز یکی بود یکی نبودزیرگنبدکبود سهم من از ستاره ها حتی یه چشمکم نبود
چرا یه قلب ساده رو کسی ازم نمیخره چراهمیشه بی کسی سهم دل تارمنه؟

 

 

 

 

من در این سن جوانی زجهان سیر شدم
صورتم گرچه جوان است زدل پیر شدم
اشتباهی ک همه عمر پشیمانم کرد
اعتمادیست ک بر مردم دوران کردم…

 

 

 

 

کاش میشد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت
کاش میشد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
کاش میشد از قلمهایی که بر عالم رواست
با محبت ، با وفا ، با مهربانیها نوشت
کاش میشد اشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت

 

 

 

 

 

گاهی پروانه ها هم
اشتباه عاشق میشوند!
به جای شمع گردچراغ های بی احساس خیابان میمیرند…

 

 

 

 

عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان…

 

 

 

 

حرف هادارم اما…بزنم یانزنم؟
باتوام با تو خدایا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه حوا بزنم یا نزنم؟

 

 

 

 

 

به سیــــــــــــــــــــــــم آخر…
ساز میزنم امشــــــــــــــــــــــــب…!
به کوری چشم دنیــــــــــــــــــــــــا….
که ســــاز مخالــــــــــــــــــــــــف میزنــــــــــــــــــــــــد…
با من….!!

 

 

 

 

خدایا !
کسی غیر از تو با من نیست …
خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست …
کسی اینجا نمیبینه ، که دنیا زیر چشماته !
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم !
که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم !
خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن !
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن …

 

 

 

 

 

نیوتن باز هم که حرفت سـه شد !…

من با اعتماد به قانون سـوم تو ،

نیرویی به اندازه ی عشق به او وارد کردم …

اما او با حرف هایش نیرویی به اندازه ی مرگ به من وارد کرد …

عشق و مرگ کجا مساوی اند ؟؟؟

 

 

 

 

هـرگز بـه گذشته برنگرد …

اگر سیندرلا برای بـرداشتن کفشش برمیگشت هیچوقت پرنسس نمیشد …

 

 

 

 

در روزگاری زندگی میکنیم کـه

تقویم به جای روز “هوای پاک” به روز ” عشق پاک ” نیاز دارد ...

 

 

 

بعضی از آدما “خـوب” نمی بینن !…

اما بدتر از اون اینه کــه

بعضی آدم ها ، “خوبـی” رو نمی بینن !…

 

 

 

 

به بعضی ها هــم باید با متانت خاصی گفت :

لطفا یه دهــن برامـون خفه شـو …

 

 

 

 

آدم های دنیای من ،

فعل هایی را صـرف میکنند

کـه برایشان صرف داشــته باشد …

 

 

 

 

سـپردم که شرکت های راه سازی یه اتوبان هشت بانده

مثل قلب تو بسازن

که ملت بتونن راحت عبور و مــرور کنن …

 

 

 

 

ســرت گرم شد ، ســرم گرم شد

تــو به او ، مــن به تب …

 

 

 

 

ســر سوزنــی اگــــــر مـــرا مـــیخواست …

زمـــین و زمـــان را بــه هم میـــــــدوخـــتم …

 

 

 

 

کـــــــم بــاش ، از کم بودنت نتــــــــرس

اونی که اگـــه کم باشی ولــــــــت میکنه،

همونیه که اگــه زیـــاد باشی حیف و میلت میکنه …

 

 

 

 

قــــدر لحـــظـه هایت را بـدان …

زمـانــــــی می رسد که تـو دیگــــــــر قادر نیستـــــی بگـویـــــی :

جبــــــران مـــــی کـنم …

 

 

 

 

 

ای کاش یاد میگرفتیم اگر در رابطـــه ای حرمتمان زیر سوال رفت

برای همیشه با آن رابطه خداحافظی کنیم

و به طور احمقانه ای منتظر مــعجزه نباشیم …


 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,4:31به قلم: نازنین جوون ™           
در جمع من و این بغض بی قرار ، جای تو خالیست . . .

 

 

عشق اگر این است ، مرتد می شوم
خوب اگر این است ، من بد می شوم
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم نزن
من نمی گویم که خاموشم نکن
من نمی گویم فراموشم نکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ ، نشنیدن بس است
روزگارت شیرین باد و شاد باش
دست کم یه شب تو هم فرهاد باش

 

 

 

 

 

ایـــن روزهـــآ
اפســـآس مے کنــــــم
وقتـــے مـــے نویســـم
פֿבآ چشمهـــآیش رآ مـــے گیـــرב…
وقتـــے مـــے פֿـــــوآنــــم
گوشهـــآیش رآ…
صـــاבقـــآنـــہ بگــــویــــم،
فکــــر مـــے کنـــم
פֿــــבآ هــــم از ســـاבگـــے مـــن
و פـــرفهـــآے تکـــرآرے ام
פֿستـــہ شــــבه استـــ !!!

 

 

 

 

 

عشق یک واژه پر پیچ و خم است
سر آن یک عین است
عین یعنی همان چشم که سر آغاز جنون میگردد …
پس از آن شین داریم
شین را دقت کن ! که چه اندازه فراز است و فرود …
و به ما میگوید که نه در اوج ببالی به خودت
و نه دلسرد شوی وقت شکست
آخر عشق ببین قاف چه حالی دارد …
نقطه هایش به قدر من و توست
آخر عشق فقط آغوش است
خم بازوی تو بر گردن من
انحناییست پر از آرامش
آخر عشق پرستش گاهیست
که در آنجا خداوند دوتاست
بندگان نیز همان تعدادند
من و تو خدای هم خواهیم شد
آخرعشق اگر قصد کنیم …

 

 

 

 

یادت هست مادر؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار -کشتی و هواپیما:
تا یک لقمه بیشتر بخورم…
یادت هست؟
شدی خلوان-ملوان-لوکوموتیوران
میگفتی بخور تا بزرگ بشی
اقا شیره بشی…
خانوم طلا بشی…
و من عادت کردم هر چیزی را
بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم.
حتی بغض هایم را…!!!

 

 

 

 

دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !!!…

 

 

 

 

 

خوبم…باور کنید…
اشکها را ریخته ام…غصه ها را خورده ام…
نبودنها را شمرده ام…
این روزها که میگذرد خالی ام…
خالی از خشم،نفرت،دلتنگی …و حتی از عشق…
خالی ام از احساس…

 

 

 

 

 

تنها نشسته‌ ای ، چای می‌ نوشی و بغض می کنی . . .
هیچ‌ کس تو را به یاد نمی‌ آورد !
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و تو . . .
حتی آرزوی یکی نبودی . . .

 

 

 

 

میدانید من کی مَرد شدم ؟
وقتی که در آن شب تلخ او سر روی سینه ام گذاشت و آسوده گریه کرد . . .
من یکدفعه مَرد شدم !

 

 

 

 

 

میگن پشت سر مسافر آب بریزی بر می گرده !
اشک که از آب زلالتره چرا مسافر من بر نمی گرده ؟؟؟

 

 

 

 

خیلی‌ دلم گرفته . . .
بغض تو گلوم داره خفم می‌ کنه . . .
خسته‌ ام از بودن آدم‌هایی‌ که تنها حسی که بهم نمیدن ، بودنشونه . . .

 

 

 

 

به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی !!!

 

 

 

 

در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند . . .
پرسید : فرزندم پس آدمت کو ؟!
اشک هایم را پاک کردم و گفتم : در آغوش حوای دیگریست . . . !

 

 

 

 



خیلی سختِ نگه داشتنِ بغض پشت تلفن . . . !
مخصوصاً وقتی که میخواهی نفهمه هی قورتش میدی هی . . .
اما آخرهم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه
اون موقع ست که یهو تلفنُ قطع میکنی بعدشم میگی خودش قطع شد
به خدا خیلی درد داره . . .

 

 

 

 

اگر دوستت دارم بهانه می خواست
این دل تنگه من نشانه می خواست
اگر عاشقی معشوقه می خواست
بغض دیرینه من فقط یه شانه می خواست

 

 

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,4:24به قلم: نازنین جوون ™           
تو بارون که رفتی شبم زیرو رو شد / یه بغض شکسته رفیق گلو شد . . .

 

 

هرکه آید گوید:
گریه کن! تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چندسالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا بین ما فاصله است!!؟
من و آرام دل غمگینم…!!!!
وقتی می گویم دیگر ســراغم نیــا
فکر نکن که فراموشت کردم ،
یا دیگر دوستت ندارم…
نــــــــــــه…
من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست،
بودنت مشکلی را حل نمی کند…

 

 

 

 

هـــی لعنتــــــی….
اون طوریــم که تـــو فکــر میکنـــی نیســـت…
شایــد عاشقـــت بودم یه روزی….
ولــی ببیــن بــی تـــو، هــم زنــده ام…
هــم زنــدگی میکنـــم…
فقط گاهــی در ایــن میــان…

 

 

 

 

یــادتــــــــ………
زهـــر میکنــد به کامــم زندگــی را …
همیـــــــــن…

 

 

 

 

 

 

 

شهـــامــت مــی خواهــد
ســـــرد بــاشــی…
و گــرم لبخنــد بزنـــی ..!

 

 

 

 

شک کرده بـودم کسی بین ماست !
حالا یقین دارم “مـ…ــن” بین دو نفر بودم !
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!

 

 

 

 

می دانی..؟
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
سخت میشکنند..
سخت فراموش میکنند..

 

 

 

 

 

تنهایی یعنی :
نه خودش هست که از تنهایی درت بیاره ،
نه فکرش اجازه میده تنهاییت رو با کسی دیگه ای پر کنی…

 

 

 

 

دلتنگم
مثل مادر بی سوادی
که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیره …

 

 

 

 

کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم …
و خلاص…

 

 

 

 

پله ها در پیش رویم یک به یک دیوار شد
زیر هر سقفی که رفتم بر سرم آوار شد
مرغ دست آموز خوش خوان کرکسی شد لاشخور
وان غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بس که در گلشن شبیخون خزان تکرار شد
تا بیاویزند از اینان آرزوهای مرا
جا به جا در باغ ویران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر
کان دل پر آرزو از آرزو بیزار شد؟….

 

 

 

 

 

توی چهار چوب یه زندون عمریه که من اسیرم
تشنه یه نم بارون عطش ناب کویرم
رنگی بی رنگی گرفته آسمون بی ستارم
نه کسی به یاد من ، نه کسی میاد کنارم
تموم رنگ تنم رو با قلم سیاه کشیدن
رنگی که عاشقیارو توی سایشم بریدن
خودمو توی نگاه چند تا رهگذر میبینم
خیره می شن به من اما هنوزم تنها ترینم
واسه ی سیب نچیده حالا تبعیدیه دردم
واسه ی یه فکر مسموم پشت فواره سردم
منم اون سایه تنها توی قاب روی دیوار
نبض افتاده خورشید دم یه غروب بیمار
شانس من بود که یه نقاش من و اینجوری کشیده
یه پرندم که تو عمرش
رنگ جفتشو ندیده ….

 

 

 

 

از همه ی دنیا دست میکشم / جای دوتامون گریه میکنم
جای دوتامون نفس میکشم / این که اسمش زندگی نیست
من بدون تو دیوونه ام / به هوای تو نشستم ولی میدونم
میدونم واسه من دیگه / توی قلب تو جا نیست . . .

 

 

 

 

 

یه وقتایی که دلت گرفته ؛ بغض داری ، آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده . . .
حوصله ی هیچ کسو نداری !
به یاد لحظه ای بیفت که اون همه ی بی قراری های تو رو دید ؛ اما . . .
چشماشو بست و رفت . . . !

 

 

 

 

بغض با دلیل ، چاره داره
بغض بی دلیله که بیچاره ای . . . !



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,4:12به قلم: نازنین جوون ™           
دیگه شبا نمیام پشت خطیت

هنوزم یاد من میکنی وقتی صدامو میشنوی؟

 

هنوز وقتی عصبی میشی بی اراده میشکنی هر چی دور و برته که

همش یادگاره منه شاید با اون داشته باشی خاطراته بیشتری

ساعتو نگاه کن در حاله مکالمه ای باز من دارم مطلب میذارم واسه مخاطبایه خاص .........

 

شبا تلفنی با رقیبم یک سال فک زد دیگه به من نمیرسی حاله دیگه

پکسم  ک خوب بودم یه روز تو بدم کردی من همونیم که ب پای تو یک سال صبر کرد 

 

 

 

قرصایه اعصابم همش یادگاریه توئه ببین چی آوردی به سرم هر وقت میومدم پشت خطت میخواستم رگــــــــمو بزنم 

 

 

 

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,16:34به قلم: نازنین جوون ™           
دوستت دارم منه بیچاره

 

 

نه دست هایت توى جیبم است
نه سرت روى سینه ام
در این گرانى شب هایى که باران
تمامِ ستاره ها را از آسمان شسته است
نمى شود دِل به آسمان زد و براى آرزوهایت
شهاب چید!
کمى برایم آغوش قرض مى دهى!؟
مى خواهم ناز ات را بخرم اما
دل و جیب ام عجیب خالى ست!

 

 

 

 

 

به چـشـمـهـایـت بگــو
نـگـاهـم نـکـنـنـد
بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم
سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد … !
نـه کـه فـکـر کـنـی خـجـالـت مـی کـشـم هـا
نـه !
حـواسـم نـیـسـت
عـاشـقـت مـی شـوم . .

 

 

 

 

هــزار بـار آمـدم خطــت بزنم از قلبم
خود خودت را
یــادت را
اسمــت را
امــا
فقط قلبــم پر شد از خط خطی های عاشقانـه !

 

 

 

 

در من
کوچه هاییست که با تو…
سفر هاییست که با تو…
روزهایست که باتو…
شبهاییست که با تو…
عاشقانه هاییست که باتو…
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم؟
زودتر بیا!

 

 

 

 

از تـــو “شـراب” انــداخــتـه ایـن شعـــر !
نمــی تـــوانـــم بـــنـویــسمـت …
بـس کــه مــــرا گـــرفــتـه ای …

 

 

 

زمین کَج است…!
اما
من
هنوز هم
خوش رقصی می کنم
به سازِ تو…!

 

 

 

 

 

می شود کمی بخندی به حوض آب ؟
میخواهم عکس بگیرم یادگاری از روی ماه …

 

 

 

 

چیز دیگری نمی خواهم،
شاید فقط سهمم را!
از آغوش تو
که روزها به جنونم می کشد
شبها شاعر…!

 

 

 

 

با تو خواهم بود
هرکجا که باشی
و ذهنت را سرشار از امید خواهم کرد
و دیگر هیچ گاه غم به سراغت نخواهد آمد
حتی اگر الان
بعد از ظهر دلگیر جمعه باشد…

 

 

 

 

جهانـــــــ جدیدم را دوســـــــت دارم
مـــــــن…زمـــــــین…تــــــو
کجای قانــــــون طبیعـــــــت
سخنی از ” مرکزیتــــــــــــــ” نداشتن چشمانت به میان آمده …!
من و زمین
هر دو گرد تو
می گردیم
منظومه شمســــــی بهانه اســـــــت….!

 

 

 

 

دلم میخواهد عاشق باشد
عقلم میخواهد عاقل باشد
این میگوید زود باش
آن میگوید دور باش
احساسم این روزها دوشیفت کار میکند
و حقوقش را از من میگیرد . . .

 

 

 

 

میخواهم ساده اعتراف کنم…
میخواهم ساده فریاد بزنم…
دلم میخواهد ذره ذره ی وجود سرتا پا آرامشت را…
در بلندای لحظه های خسته از دلتنگی ام هجی کنم…
ساده میگویم…
گوش کن … !
ع … ا … ش … ق … م … !
نگاه کن … !
آنچه را که در سادگی نگاهم پیداست…
نیازی به انکار نیست … !

 

 

 

 

آبشار نگاهت
مه شرجی گرفته
انگار
بخار می شوم
تر …
خیس خیس
از آب خیس تر

 

 

 

 

عاشقانه به خواب میروم تا برایم زنده شوی…
باز هم گلی به گوشۀ جمالت…
که گاهی در خواب…
به من سر می زنی…
خیالت کافی ست…
برای پرورش رویاهای عاشقانه ام… !

 

 

 

 

 

” منـی ” کـه کنـارش
” تـو ” نباشـی
” تـومـنی ” نـمـی ارزد …!

 

 

 

به حساب حسودی ام نگذار که هرجا ۲ نفر هستند و من تنها
دلتنگ می شوم …
هوای داشتن تو تنها هوای من است برای زنده بودن

 

 

 

جمعه ها
زمین ساکن و ساکت است
و به شانه بالا انداختن های خورشید
فکر می کند،
من هم به تو

 

 

 

 

همه میگویند چشمانش رنگارنگ است
اما من میگویم
چشمانش عسلیست
نه برای رنگش
برای اینکه شیرین ترین لحظاتم
در چشمان او خاطره شده اند . . .

 

 

 

 

تـــــــو صـــــادقانـــه دروغ بـــگــو
مـــن عــــاشقانـــه کـــاری خواهم کــرد
“مـــــاه” همیشــه پشــت ابــر بمــاند !

 

 

 

 

مى خواهم
گره بخورم در تو !
آنقدر سخت که با دندان بازم کنى

 

 

 

 

عشق خیالی من ، خودت نیستی
ولی هنوز عشق خیالیت در رگهایم جریان دارد
و قلبم میتپد با عشقی که تو در رگهای من جا گذاشتی

 

 

 

 

گاهــــی …
به دلت شک کن
ع
ش
ق
شایــــد
یک شــــایعه باشد !

 

 

 

 

به چشم هایت بگو…
انقدر برای دلَم رجز نخوانند …
من اهل جنگ نیستم ….
شاعرم!
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم…
شعری می نویسم
آنوقت
اگر توانستی…
مرا در آغوش نگیر …

 

 

 

 

برایم مثل بهار می مانی
آمدنت را همیشه تحویل می گیرم …

 

 

 

 

این شـــــــعرها را باید گذاشــت درکــــوزه
و آب شـان را خــــورد
وقتی هنـــوزعرضــــه ندارند
تــــو را عــاشــــق کننــــد !

 

 

 

 

آنلاین که می شوی انگشتانم بـه لکنت می افتند . . . !

 

 

 

 

هزاران دستـــــــ هم به سویم دراز شود !
پــــــــس خواهم زد…
تنــــــــــها …
تمنای دستان تـــــــــــو را دارم …

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,15:24به قلم: نازنین جوون ™           
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 13 صفحه بعد